فرمايشات عرفاي بالله در معارف

رابعه را پرسيدند از محبّت ، گفت : محبّت از ازل درآمد و به ابد گذر كرد و در هجده هزار عالم كسي را نيافت كه يك شربت از وي دركشد ، به آخر به حق رسيد ، و از او اين عبارت ماند كه « يُحِبُّهُم و يُحِبُّونَه »
و ضمن مناجات رابعه چنين آمده كه گفت : « خداوندا ! اگر تو را از خوف دوزخ مي پرستم ، در دوزخم بسوز ؛ و اگر به اميد بهشت مي پرستم ، بر من حرام گردان ؛ و اگر از براي تو تو را مي پرستم ، جمال باقي از من دريغ مدار . »
ابراهيم ادهم در مناجات گفته است : « الهي ! تو مي داني كه هشت بهشت در جنب اكرامي كه تو با من كرده اي اندك است ، و در جنب انس دادن مرا با ذكر خويش و در جنب فراغتي كه مرا داده اي در وقت تفكر كردن در عظمت تو . »
و گفت : « علامت عارف آن بود كه بيشتر خاطر او در تفكر بود و در عبرت ، و بيشتر سخن او ثنا بود و مدحت حق ، و بيشتر طاعت باشد از اعمال او ، و بيشتر نظر او در لطايف صنع بود و قدرت او . »
فضيل عياض گفت : « اصل زهد ، راضي شدن است از حق تعالي به هر چه كند ؛ و سزاوارترين خلق به رضاي حق اهل معرفتند . »
و گفت : « حقيقت توكّل آن است كه به غير خداي عزّوجلّ اميد ندارد و از غير او نترسد . »
ذوالنون مصري مي گويد در يكي از سفرها زني را ديدم از او سئوال كردم از غايت محبّت ، گفت : اي بطّال ! محبّت را غايت نيست ؛ گفتم : چرا ؟ گفت : از آن كه محبوب را غايت نيست .
او گفت : « آنكه عارفتر است به خدا ، تحيّر او به خدا سخت تر است و بيشتر ، از جهت آنكه هر كه به آفتاب نزديكتر بود ، به آفتاب متحيرتر بود ، تا به جايي رسد كه او ، او نبود . »
بايزيد بسطامي مي گفت : « از بايزيدي بيرون آمدم ، چون مار از پوست ، پس نگه كردم عاشق و معشوق را يكي ديدم كه در عالم توحيد همه يكي توان ديد . »
و گفت : « حق تعالي سي سال آينه ي من بود ، اكنون من آينه ي خودم ، يعني آنچه من نبودم ، چون من نماندم ، حق تعالي آينه ي خويش است ، اينكه مي گويم " اكنون آينه ي خويشم " حق است كه به زبان من سخن مي گويد و من در ميانه ناپديد . »
و در مناجات مي گفت : « بار خدايا ! تا كي ميان من و تو ، مني و تويي بود ؟ مني از ميان بردار تا مني من به تو باشد تا من هيچ نباشم . »جنيد بغدادي گفت : « ما تصوف از قيل و قال نگرفتيم ، از گرسنگي يافتيم ، و دست بداشتن از آرزو و بريدن از آنچه دوست داشتيم و اندر چشم ما آراسته بود . »
جنيد بغدادي لباس علما مي پوشيد و از خرقه پوشيدن و مرقع پوشي احتراز مي كرد ؛ چون به او گفتند مرقع بپوش ، گفت : « اگر دانمي كه به مرقع كاري برآمدي ، از آهن و آتش لباس ساختمي و در پوشيدمي ، لكن هر ساعت در باطن ندا مي كنند كه " ليس الاعتبار بالخرقة ، انما الاعتبار بالحرقة " . »
و گفت : « شيخ ما در اصول و فروع و بلاكشيدن ، اميرالمومنين علي مرتضي است – عليه السلام - ... »
ابوالحسن خرقاني گفت : « همه ي چيزها را غايت بدانم الا سه چيز را كه هرگز غايت ندانستم : غايت كيد نفس ، و غايت درجات مصطفي عليه السلام و غايت معرفت . »
و گفت : « سفر پنج است : اول به پاي ، دوم به دل ، سوم به همت ، چهارم به ديدار ، پنجم در فناي نفس . »
و گفت : « خداي جلّ جلاله ، شما را به دنيا پاك آورد ، شما از دنيا به حضرت ، پليد مرويد . »
درويشي از ابوسعيد ابي الخير سئوال كرد كه او را از كجا طلبيم ؟ گفت : « كجاش جُستي كه نيافتي ؟ ، اگر قدمي از صدق در راه طلب نهي ، در هر چه نگري او را بيني . »
گفت : " لا اله " طريق اين حديث است ، و " الا الله " نهايت اين حديث ؛ تا اين كس سالها در " لا اله " درست نگردد ، به " الا الله " نرسد . »
درويشي سئوال كرد : عقل چيست ؟ گفت : « العقل آلة العبوديّة ، به عقل اسرار ربوبيت نتوان يافت كه عقل مُحدث است و مُحدَث را به قديم راه نيست . »
خواجه عبدالله انصاري گفت :
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست.......تا كرد مرا تهي و پــُــركرد ز دوست
اجزاي وجودم همگي دوست گرفت ......نامي است ز من باقي و جمله همه اوست
عين القضات همداني يك هفته قبل از قتل و سوختن خود كاغذي سر به مهر به يكي از مريدان داد كه بعد از قتل و سوختن او ، نامه را گشادند و ديدند كه در آن اين رباعي نوشته شده است :
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ايم ....... و آنهم به سه چيز كم بها خواسته ايم
گر دوست چنان كند كه ما خواسته ايم ...... ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم
ابن عربي گفت : « شروطي كه سالك بايد مراعات كند و توجه كند چهار است ؛ " صَمْت " خاموشي ، " عزلت " گوشه گيري از خلق ، " جوع " گرسنگي ، " سَهْر " شب زنده داري ؛ اگر اين شروط را رعايت ند ، محبّتي در قلبش پيدا مي شود و به عشقي بدل مي گردد كه با شهوت متفاوت است و همين عشق خاص ، بشر را به خدا نزديك مي كند . »
شاه نعمت الله ولي گفت : « مدار طريقت در راه صدق و صفا و متابعت شريعت مصطفي و اطاعت ، به طريق مرتضي بودن است و مخالفت نفس و هوي و مجانبت از بدعت و معصيت نمودن ... ذكر جهر و خلوت و ترك حيواني و سماع در طريقه ي آن حضرت نيست و سلوك ايشان خلوت در انجمن است ، يعني در ظاهر با خلق و در باطن با حق سبحانه و تعالي بودن است . »
 
به روح همه ي اين پاك نهادان وادي سير و سلوك الي الله الفاتحه مع الصلوات

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن